نوشته شده توسط : هادی

 

خديجه رضازاده مقدم


چند روزي از اقامتم در شهر عشق‌آباد پايتخت تركمنستان نگذشته بود كه دوستي نظرم را درباره سفر به مرو پرسيد. از اين پيشنهاد بسيار شادمان شدم، چه سياحت در آن شهر از جهات بسياري غنيمت بود. قبلاً شنيده بودم كه قدمت مرو به پيش از ميلاد مسيح عليه السلام مي رسد، پس با اين سفر در درجه اول آثار يك شهر تاريخي و معروف در ايران باستان و دوره اسلامي را مشاهده مي‌كردم ديگر آنكه قدمگاه امام رضا عليه السلام را در آن شهر از نزديك زيارت مي‌كردم.

در  تركمنستان مثل كشور‌هاي اروپائي تعطيلات پايان هفته روزهاي شنبه و يكشنبه است. به همين دليل با استفاده از آن روز شنبه بعدازظهر بار سفر را بستيم و به صورت يك گروه پنج نفري عازم شديم. در فرودگاه نسبت كاركنان زن تركمني به زنان روسي يك به سه بود و به نظر مي‌آمد كه همين نسبت در ميان مردان نيز باشد و جوانان غالباً دو رگه بودند.


براي دومين بار در سفر به تركمنستان با هواپيمائي پرواز مي‌كردم كه در ورودي آن پشت  هواپيما قرار داشت و مسافران از پلكان كوچكي بالا مي‌رفتند و وارد فضايي مي‌شدند كه فقط بيست و هشت صندلي داشت گوئي انسان وارد يك ميني‌بوس نسبتاً بزرگ پرنده شده باشد. پس از ورود جاي خودم را در كنار پنجره‌ها انتخاب كردم تا بتوانم در طول مسافرت پرواز و در هنگام ورود به شهر بخشهاي بيشتري از نواحي مسيرحركت هواپيما را ببينم. يك خانم تركمن كه لباس غير تركمني پوشيده بود كنارم نشست و به من سلام كرد. با لبخند به او پاسخ گفتم. ظاهراً از مانتو و روسري تشخيص داده بود كه من ايراني هستم. بالاخره هواپيما حركت كرد. چند لحظه چشمهايم را بستم با خود مي‌انديشيدم با چگونه شهري مواجه خواهم بود؟ آيا آثار تاريخي بر جاي مانده در مرو همچون آثار تاريخي تخت جمشيد شكوه و عظمت دوران خود را به نمايش خواهد گذاشت يا همچون  ارگ شهر بم آثار تاريخ يك شهرنشيني را نشان خواهد داد.

تاريخ نويسان نوشته‌اند داريوش اول در كتيبه بيستون مرو را مرگوش ناميده و از آن به اختر ياد كرده است.(1) اما جغرافيدانان قديم آن شهر را مرگيانا ناميده و از ممالك تابعه پارت به شمار آورده‌اند. البته مرو گرچه در گذشته نام شهري باستاني از ايران بود ليكن دومين شهر جمهوري تركمنستان محسوب مي‌شود كه در انتهاي جنوبي كوير قره‌قوم و به فاصله سي فرسخي شمال سرخس واقع است.

خانمي كه كنارم نشسته بود افكارم را بريد با لهجه‌اي شيرين و كلمات درهم ريخته ولي صحيح گفت يك مستأجر ايراني دارد و از او  راضي است. حدسم درست بود او صندلي كنار من را براي  نشستن و صحبت با من  انتخاب كرده بود. در ادامه گفت مايل است در مرو ميزبان گروه ما باشد. از او تشكر كردم. مدت پرواز حدود چهل دقيقه بود. من در اين فاصله بيرون را تماشا مي كردم و گاهي با خانمي كه تازه آشنا شده بودم با زبان ايماء و اشاره سخن مي‌گفتم اما به راستي تماشاي غروب آفتاب و پرواز پرندگان از پنجره هواپيما لذتي ديگر داشت.

وقتي هواپيما به زمين نشست آسمان كاملاً تاريك بود. از فرودگاه براي استراحت مستقيم به محل اقامت خود رفتيم.  در ضمن نوشيدن چاي درباره وجه تسميه مرو صحبت به ميان آمد.

قبل از آغاز سفر، به فرهنگ دهخدا و چند كتاب مراجعه و درباره مرو مطالعه كرده بودم. فرهنگ دهخدا در وجه تسميه مرو تصريح ميكند كه مردم نواحي شرقي خراسان مرو را به مَوْر  بر وزن دَوْر به معني محيط و پيرامون، و سكنه آن را مَوْري بر وزن دوري مي‌شناخته‌اند و دوري در زبان تركمني و تركي به معني بشقاب است.

به خاطر آوردم وقتي كه از پنجره هواپيما منظر گاه پائين را مي‌نگريستم صحراي وسيع، زميني ريگزار و شوره ناك بدون احاطه هيچ كوهي در اطراف آن مشاهده مي‌شد. درست مثل يك پشقاب تخت بسيار بزرگ،  تنها گاهي خاك يك دست را آبگيرهاي كوچكي از يكنواختي خارج مي‌ساخت، درست همانند نقشي كه بر بشقاب نشيند.

يكي ديگر از  دوستان گفت: من در جائي خوانده‌ام كه مرو نام دو شهر است در خراسان يكي مشهور به مرو الشاهجان، ديگري در حرف او دويد كه مرو شايگان يكي از چهار شهر خراسان قديم است كه زماني دار الملك اين داستان بوده و شايد الشاهجان معرب همان شاهگان باشد و در حال حاضر در عرف مردم «مارو شاهو جهان» نيز گفته مي‌شود.(2)

كسي ديگر اشاره كرد به اينكه صاحب حدودالعالم نوشته است: « مرو شهري بزرگ و جائي با نعمت و خرم است، آن را طهمورث بنا كرد و اندر وي كوشكهاي بسيار وجود دارد و جاي خسروان است» آنچه كه مسلم است در گذشته‌هاي خيلي دور شهر مرو به واسطه نزديكي به خوارزم و ماوراء النهر از يك سو و اتصال به سرخس و نيشابور از سوي ديگر موجب شده بود تا اين شهر از موقعيت نظامي و تجاري ويژ‌ه‌اي بر خوردار باشد در نتيجه شهري آباد بود و مردم آن بسيار توانگر بوده‌اند . در هر حال امروزه به ماري مشهور است. «متأسفانه در دوره استيلاي كمونيستها با ايجاد شهرك ماري در فاصله‌اي دورتر و آن سوي مرو رود و توسعه دادن آن و سكونت اجباري اقوام غير فارسي در آنجا، و نيز در هم آميزي با مهاجران روسي و ممنوعيت ديدار  مردم از مخروبه‌هاي مرو باستاني به بهانه‌هاي گوناگون، كوشش شد كه حتي خاطره‌هاي تاريخي – فرهنگي آن شهر كه زنده كننده نوعي پيوند با گذشته‌هاي آينده‌ساز است محو و نابود شود.»(3)

صبح بعد از صرف صبحانه آماده حركت شديم يكي از دوستان گروه پيشنهاد كرد قبل از بازديد سري به تلكوچكا يا بازار يكشنبه كه در زبان روسي يعني «هل بده برو جلو» بزنيم، چون با فرصت كمي كه در اختيار داشتيم امكان بازديد آن براي فرصت ديگر نبود. در طول مسير، خيابانها عريض به نظر مي‌آمد و هنوز خانمهاي رفتگر در خيابان مشغول به كار بودند. در تركمنستان بر عكس ايران خانمهاي تركمن در حالي كه لباسهاي تركمني و جليقه‌هاي نارنجي به تن دارند خيابانها را جارو مي‌زنند. راهنماي گروه توضيح داد تنها دو بلوك آپارتمان مسكوني چهار طبقه در شهر مشاهده مي‌شود. بقيه ساختمانها يك طبقه باشيرواني بودند. البته ساختمانهاي زيادي در حال ساخت بود. جاي ساختمانهاي خيلي قديمي را پاركهاي جديد الاحداث مي‌گرفت، ساختمانهايي كه هنوز خيلي از عمر آنها نگذشته بود رنگ مي‌خوردند. حسن ساختمانهاي يك يا دو طبقه در اين بود كه هوا به خوبي جريان مي‌يافت و ساختمانهاي با طبقات زياد مثل كوهي مانع عبور هوا نمي‌شد، و در نتيجه مردم آنجا همچون شهر تهران و ساير شهرهاي بزرگ دنيا از استشمام هواي دود آلود در رنج نبودند.

كم كم رفت و آمد آغاز شد. خانمهاي تركمن با حفظ اصالت پوششي خودشان با لباسهاي رنگارنگ و شالهاي تركمني جلوه‌اي رنگارنگ به شهر داده بودند.


بازار يكشنبه در منطقه وسيعي بر پا شده بود. در بخشهاي ابتدايي آن دست فروشهاي تركمن بساط خود را گسترده بودند. آنان كمتر اجناس نو براي عرضه داشتند، شايد به دليل فقر مادي كالاهاي دست دوم و گاهي دست سوم منازل خود را معرض فروش قرار داده بودند. قدري جلوتر روسها و تركهاي مقيم تركمنستان و تركمنهايي كه از وضع بهتري برخوردار بودند انواع كالاهاي خود را از قبيل پوشاك، كريستال، كيف، كفش و غيره را در روي ميز و در داخل دكه‌هاي كوچك براي فروش عرضه كرده بودند. يك دست لباس خريداري كردم، خانم فروشنده وقتي پولها را از من گرفت آنها را در دست خود شبيه بادبزن درست كرد و آنها را با سرعت به روي تمامي پوشكهاي موجود در دكه خود كشيد.از راهنما علت آن را پرسيدم. پاسخ داد كه هنگام فروش اول اين عمل را انجام مي‌دهند با اين اعتقاد كه بقيه اجناس آنان تبديل به پول شود.

بعد از بازار پوشاك، دكه‌هاي پارچه مخمل با رنگهاي بسيار زيبا بود كه امروزه لباس غالب خانمهاي تركمني از آن دوخته مي‌شود. در انتهاي بازار فرشهاي تركمني با نقش‌هاي زيبا جلوه‌اي خاص داشتند.

پس از گشت در بازار با طي چند كيلومتر در صحرائي كه كوچكترين بلندي را هم مي‌شد از مسافت دور ديد بناي مقبره باشكوهي نمايان شد. گفته شده كه سلطان سنجر پادشاهي دلاور، دادگستر، مقتدر و مهربان بود.

سلجوقيان خاندان ترك از تركمانان غز بدوي بودند كه اسلام آوردند و به سبب سادگي و با دميدن روح غيرت در ميان مسلمانان موفق شدند ارتش روم شرقي را كه به تعرض بلاد اسلامي پرداخته بودند عقب بزنند.(4)


مرو در دوره سلجوقيان توسعه و گسترش يافت اهل علم،‌فضل و آداب در آن مجتمع شدند و مدارس بزرگ و نظاميه‌ها در آن تاسيس گرديد.(5) در زمان سلطان سنجر ده كتابخانه بزرگ عمومي در مرو وجود داشت كه تنها در يكي از آنها دوزاده هزار جلد كتاب نگهداري مي‌شد. سلطان سنجر به آباداني شهر و تزئين ابنيه توجه بسيار نمود. سنجر در سال 552 هـ. وفات كرد و در مقبره‌اي كه ياد آور شكوه معماري دوره سلجوقي است و آن را در دوران حيات خود ساخته بود دفن گرديد.(6) آرامگاه سنج در جوار مسجد جامع مرو با تزئينات كاشي فيروزه‌اي رنگ بنا شده بود كه امروزه هيچ اثري از آن باقي نمانده است. از تمام مظاهر عظمت مرو كه پيش از حمله مغول وجود داشت، فقط همين آرامگاه باقي مانده است. راهنما توضيح داد ياقوت حموي نوشته است مرو در سال 616هـ در حد نيكويي بود اما با حمله مغول به كلي ويران شد. مغولها مرو را آتش زدند و تربت سنجر را سوزاندند و قبر او را به طمع دفينه نبش كردند. در هر حال مقبره از آجرهاي مستحكمي ساخته شده، در فاصله كوتاهي كوره‌هايي وجود داشت اين احتمال وجود دارد كه آجرها در آن كوره‌ها پخته و آماده استفاده مي‌شدند. گذر زمان آثار تخريبي فراواني بر مقبره گذاشته و نياز به بازسازي جدي دارد.

هر چند كه اين مقبره باشكوه امروز در كشور تركمنستان قرار دارد اما با توجه به حكومت سيصد ساله سلجوقيان در ايران و تاثير هنر و فرهنگ ايراني در آن كشور حاكي از مشتركات فرهنگي ميان دو كشور اسلامي ايران و تركمنستان است.

مقبره سلطان سنجر مرا به ياد مقبره سلطان محمد خدابنده در سلطانيه  زنجان انداخت. در ذهن خود به مقايسه اين دو آرامگاه پرداختم به نظرم مي‌آمد كه شايد مغولان با تقليد از مقبره سلطان سنجر مقبره سلطانيه را بنا كرده باشند،  در اين هنگام راهنما اعلام حركت به سوي بازديد از مقبره «بريده اسلمي» كرد.

ابن حصيب عبدا… بن حارث اسلمي پيش از غزوه بدر، اسلام آورد و در غزوه‌هاي خيبر و فتح مكه شركت كرد. از اصحاب بزرگ پبامبر (ص) گرامي اسلام و عامل آن حضرت در ميان قبيله بني غفار و اسلم و نيز مسئول اخذ زكات بود. ابتدا در مدينه سكونت داشت آنگاه به بصره و سپس به مرو كوچ كرد. در سال 63 هــ ق در شهر مرو درگذشت و در اين شهر مدفون گرديد. بخاري و مسلم حدود 167 حديث از وي نقل كرده‌اند. در سال 45 هجري قمري مقارن با حكومت بني اميه تعداد بسياري از اعراب بدوي بصره و كوفه به مرو كه در آن زمان مركز حكومت آن خاندان در شرق بود منتقل شدند، بريده از جمله آنان بود. در اين باره بريده گفته است: پيامبر (ص) خدا فرمود: «اي بريده پس از من، رسولاني به هر سو فرستاده خواهند شد پس اگر تو، فرستاده شدي خود را جزء رسولان خاور نه و اگر بدانجا اعزام شدي به خراسان رو و چون به خراسان رسي به مرو شو، و اگر به مرو رفتي، به شهرستان آن در آي زيرا  آنجا را ذوالقرنين، بنيان نهاده و «عُزير»(ع) در آن نماز گذارده است».(7)

مقبره اين صحابي بزرگ در مكاني كوچك بدون هر سقفي قرار داشت و دور آن فرشي نبود تا براي عرض ادب كفش‌ها را از پا كند. به نظر مي رسيد به تازگي باز سازي شده ، با فاصله كوتاهي از مقبره باغچه‌هائي آماده كاشت گل و گياه شده بود. در سمت جنوبي آن مسجد كوچكي بنا شده بود كه تنها در مقابل محراب آن نمد مختصري براي اقامه نماز وعبادت سه تا چهار نفر مفروش شده بود. در چوبي مسجد به سبك درهاي ايران كنده كاري شده بود. در سمت غربي مقبره دو رواق و ديوان با كاشيكاري فيروزه‌اي به سبك معماري ايراني به چشم مي‌خورد در مسير حركت به سوي آرامگاه «خواجه يوسف همداني»، ديوار شهر را كه حاكي از بزرگي و تمدن مردم مرو در گذشته‌هاي دور بود مشاهده مي‌شد ولي از نحوه قرار گرفتن خانه‌ها و كوچه‌ها و خيابانها چيزي مشهود نبود شايد همه آنها در دوره حكومت كمونيسم تخريب شده باشد يا آنكه مرور زمان تخريب كرده باشد. به هر حال طبيعي است با عدم حفظ آثار تاريخي، فرهنگ و تمدن دوره اسلامي كه بيانگر فرهنگ غني و كهن اسلام است از يك سو و ممنوعيت نزديك شدن به اماكن تاريخي از جانب كمونيسم از سوي ديگر موجبات غفلت و فراموشي مردم با آن آثار را به دنبال خواهد داشت. بي‌توجهي نسبت به آن اماكن سبب شده كه قلعه اكنون تنها محل بازي كودكان روستاهاي اطراف باشد تا از ديواره‌هاي آن بالا رفته و اين سو و آن سوي قلعه در حركت باشند.

خواجه يوسف همداني محل بازديد بعدي ما بود. ايشان از احفاء ابوحنيفه سر سلسله مذهب حنفيه يكي از مذاهب اربعه اهل سنت است. بناي مقبره خواجه يوسف تازه ساز بود. دور مقبره ديوارهائي با طول تقريبي 5/1 متر كشيده شده بود و مانع حضور مستقيم بر سر مزار خواجه مي‌شد.

خواجه يوسف از زمره عرفاي تركمنستان بود و اگر چه خود سلسله خاصي در تصوف بنيان نكرد، ليكن مريد او خواجه احمد يسوي طريقت يسويه را در ميان تراكمه به وجود آورد كه يكي از دو طريقيت مشهور در ميان تركمنان است. در سمت غرب مقبره حجره كوچكي در اندازه تقريبي يك در دو متر بود. قبل از آنكه وارد اين اطاق كوچك شوم نمي‌دانستم كه خواجه يوسف در زمره عرفاست ولي با ديدن آن حدس زدم او اهل طريقت باشد. به خاطر آوردم كه در كنار مقبره شاه نعمت ا…ولي در ماهان قبلاً اطاقي به همان اندازه ديده بودم. احساسي دروني دعوت به نشستن كرد. فكر مي‌كردم به راستي چگونه حجره‌اي به اين كوچكي انسانهائي را پرورش ميدهد كه تا قرنها مربي ارواح نسلهاي بعد خود مي‌شوند. آنان در حجره‌هايي كه هيچ چيزي براي جلب توجه ندارد به عبادت حق مشغول مي‌شوند تا تمام توجه خود را معطوف آن يگانه بي‌همتا نمايند و با مشاهده جلوه‌هاي جمال در آينه قلب خود و معاينه جذبه‌هاي ربوبي، خود را فاني در حق يابند و در آن هنگام آنچه در نظر نمي آيد كوچكي حجره است و آنچه به وقوع پيوسته، پيوند قطره‌اي با دريا  است.

در سمت شرقي مقبره مسجد نسبتاً بزرگي توسط اهالي تركيه ساخته شده بود كه با فرش مفروش بود و داخل آن كاملاً گرم بود. مشخص  بود كه همواره براي عبادت مورد استفاده قرار مي‌گيرد. با فاصله كمي از مقبره در سمت شمال مردي تركمن با لباس و كلاه خاص تركمنان در كنار ظرف بزرگي نشسته بود، كه در آن بسته‌هاي كوچك كاغذ از نمك ريخته شده بود سعي كردم به او نزديك شوم. آن مرد به راهنماي ما توضيح داد كه مردم براي تبرك نمك را مي‌خرند و با خود مي‌برند. اين رسم در تهران نيز هست. بارها در امامزاده صالح در سر پل تجريش شاهد بودم كه زائران براي برآورده شدن حاجات خود بسته‌هاي نمك را به طور رايگان در ميان مردم پخش مي‌كنند.

زمان بازديد از مزار خواجه يوسف نيز به پايان رسيد و با طي چند كيلومتر راهنما گروه اعلام كرد كه به قدمتگاه رسيديم وقتي از اتومبيل خود پياده شديم بچه‌هاي تركمن مثل بقيه مكان‌هاي ديگر با لبخند سلام دادند و  تا محل  ما را همراهي كردند. بعضي از بچه‌ها به دليل فقر انتظار كمك داشتند و برخي براي ميهمان نوازي و غالب آنها به واسطه حس كنجكاوي كه داشتند ضمن حركت با ما جست و خيزكنان به محل بازديد نزديك مي‌شدند در حالي‌ كه به دختر بچه‌هاي تركمن با لباسهاي رنگي قشنگ و پسر بچه‌ها با چهره‌ي سبزه، نگاه مي‌كردم از خود مي‌پرسيدم چرا بنائي مشاهده نمي‌شود. انتظار داشتم تا آثار باقي‌مانده از يك بناي قديمي مواجه شوم اگر نه شبيه آنچه در قدمگاه نيشابور ديده بودم ليكن با خرابه‌هاي بر جاي مانده برخورد كنم، اما در كمال حيرت آنچه در مقابل ديدگان  ما قرار داشت تنها چهار ديوار خيلي كوچك در چهار طرف بود كه هر يك از آنها با عرض كمتر از يك متر و طولي كمتر از سه متر بود.

در سال 200 هجري قمري مأمون، خليفه عباسي  براي فروكش كردن حوادثي كه در خراسان آن روز به وقوع پيوسته بود رجاء بن ‌ابي الضحاك و ياسر خادم را به حجاز فرستاده تا حضرت امام رضا عليه السلام را از مدينه به خراسان بياورند و بالاخره در 7 رمضان 201 مأمون حضرت را به وليعهدي خود انتخاب كرد.(8).

راهنما توضيح داد بر اساس نوشته‌هاي تاريخي، امام رضا(ع) حدود سه سال در آنجا مي‌زيسته است. حال عجيبي داشتم. نمي‌دانستم از اينكه پاي در جائي كه روزي امام رضا عليه السلام قدم مبارك خود را در آنجا گذاشته و در آن فضا تنفس كرده و زندگي كرده خوشحال باشم يا از اينكه از آن مكان مقدس فقط چند ديوار كاهگلي باقي‌مانده ناراحت  باشم و افسوس بخورم بي‌هدف به اين سو و آن سو مي‌دويدم. گاهي بوي حضور امام رضا عليه السلام را استشمام مي‌كردم و گاهي قلبم از بي‌توجهي و فقدان بازسازي و عدم توجه در حفظ آن اثر متبرك قلبم فشرده مي‌شد. گاهي بغض در گلويم مي‌شكست و گاهي پروانه صفت طواف مي‌نمودم. به خاطر آوردم كه در كتب خوانده بودم در يكي از اعياد مأمون از امام رضا عليه السلام درخواست كرد كه ايشان نماز عيد را اقامه بفرمايند. ياسر مي‌گويد: امام رضا عليه السلام عمامه سفيدي بر سر مبارك نهاد يك طرف آن را روي سينه و طرف ديگر را پشت سرافكند. سر مبارك خود را به طرف آسمان بلند كرد و چهار مرتبه تكبير گفت ما خيال كرديم كه آسمان‌ها و در و ديوار در جواب آن حضرت تكبير مي‌گويند. همه فرماندهان لشكر، شخصيتها و طبقات مختلف مقيم مرو با ساز و برگ‌هاي خود در كمال آرايش و زينت ايستاده بودند. هنگامي‌ كه آن حضرت با اين هئيت مخصوص وارد ميدان مقابل منزل شدند،  اندكي در مقابل درب منزل توقف كردند و چهار مرتبه فرمودند الله اكبر،  الله اكبر،  الله اكبر علي ما هدانا، الله اكبرعلي ما رزقنا من بهيمه الانعام و الحمد للله علي ما ابلانا. آنگاه همه همراهان اين ذكر را با صداي بلند قرائت كردند.  در اين هنگام چنان ضجه و شيوني از مردم بلند شد كه گويا در و ديوار شهر مرو تكان مي‌خورد، و مردم از ديدن آن حضرت هم چنان فرياد برآورد، جريان امر به مأمون گزارش شد وقتي او در جريان شور و هيجان مردم قرار گرفت دستور به بازگشت امام رضا عليه السلام داد.(9)

آرزو مي‌كردم اي كاش بچه‌هايي كه اينك ناظر بر شور و شوق ديدار ما از چهار پاره ديوار گلي بودند مي‌توانستند شكوه و عظمت آن ايام و شور و شوق مردم آن زمان را درك كنند. آيا از مردم آن نسل كسي باقي مانده يا همگي در يورش مغولان و سقوط گوگ تپه توسط روسها از دنيا رفته‌اند، يا آنكه با كج انديشي ويرانگر كمونيسم دستخوش نسيان شده اند.

ذهنم بار ديگر جولان مي‌گرفت و سئوالات متعدد به مغزم هجوم مي‌آرود. چطور با آن استقبال و شور و شوق مردم مرو، ملت دين باور ايران زمين اين افتخار را پيدا كردند كه پيكر امام رضا عليه السلام را پس از شهادت چون نگيني درخشان همچو جان در ميان خود جاي ‌دهند، با توجه به اينكه دارالمك مأمون در مرو قرار داشت. آيا آن حضرت از قبل پيش بيني فرموده بودند كه روزگاري اين شهر به دست مردمي خواهد افتاد كه با دين سرناسازگاري داشته و آن را افيون ملتها تلقي خواهند كرد، يا آنكه حضرت حق نسبت به مردم ايران و به ويژه اهالي مشهد مقدس لطف و عنايت خاص مبذول فرموده: تا همان‌گونه كه ملائكه همواره برگرد حرمش طواف مي‌كنند. اين ملت نيز شبانه روز برگرد ضريح مباركش طواف نمايند، با او راز گويند و چاره دردهاي پنهان و ناگفته خود را طلب كنند.

راهنماي گروه اظهار داشت. امام رضا عليه السلام در مسير مدينه تا مرو هنگاميكه به سناباد رسيدند در منزل حميد بن قحطبه طائي نازل شد وارد قبه ‌هارون الرشيد گرديد. امام رضا عليه السلام با دست خود خطي در نزد قبر هارون كشيد و فرمود: من در اينجا دفن خواهم شد و زود است كه شيعيان من در اين جا رفت آمد كنند، سپس روي خود را به طرف قبله كرد و دعائي را قرائت نمودند(10).

سخنان راهنما مراسخت منقلب كرد ديگر پاي رفتنم نبود، آرزو مي كردم فرصتي مي‌يافتم تا بغضم را بشكنم اما باز ناچار به حركت شديم. فاصله كمي كه طي كرديم راهنما به بنائي ديگر اشاره كرد كه به يكي از حضرات امام زادگان تعلق داشت پياده شديم و با پاي پياده حركت كرديم . در مقابل درب ورودي مقبره امامزاده هيچ اثر و نوشته‌اي به چشم نمي‌خورد تا بيانگر شخصيت آرميده در آن مكان شريف باشد. درخت كهنسال بسيار بزرگي در محوطه بيروني مقبره وجود داشت كه تنه و شاخه‌هاي آن با ارتفاع تقريبي يك متر ونيم از زمين در جهت افقي رشد كرده بود مردم بسيار براي برآورده شدن حاجات خود به آن نخ و پارچه گره زده بودند به طوري كه كمتر جاي خالي از شاخه‌ها باقي مانده بود. راهنما توضيح داد كه مقبره متعلق به محمد بن محمد بن زيد است.

قبل از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي اهل روسيه به آنجا آمده با قرباني گوسفند طلب حاجات مي‌نمودند. آماده رفتن به درون مقبره شديم تا با گذشتن از يك راهرو باريك كوتاه وارد يك اطاق با مساحت تقريبي سي متر شديم. خانمي با لباس تركمني كه عهده دار نظافت آن مكان شريف بود اشاره كرد كه كفشهاي خود را از پا درآوريم.  تا كنار آرامگاه زمين خاكي را با پاي بدون كفش پيموديم. متأسفانه در آنجا از نمد و موكت كوچك مفروش براي اداي نماز زيارت خبري نبود. ديگر در اينجا قادر به فرو بردن بغض خود نبودم و سيل اشك امانم نمي‌داد. با آنكه نخهاي بسته شده به درختان حاكي از كثرت زائران بود اما سادگي بيش از حد آن مكان مقدس غربت بزرگواران مدفون در آن مقابر را مي‌نماياند . با قرائت فاتحه‌اي خارج شديم. در فضاي بيروني پيرمرد تركمني را ديدم كه پدر شوهر خانم محافظ آستان بود او دستهاي راهنماي گروه را با گرمي در دست گرفته و محبت خود را نسبت به ايرانيان ابراز كرد. راهنما پس از وداع با پيرمرد مهربان پايان بازديدها را اعلام كرد. وقتي در اتومبيل قرارگرفتيم عبارتي از برتولد اشپولر را در ذهنم مرور مي‌كردم كه گفت: «آنگاه كه ايران به دست سپاهيان اسلام گشوده شد، اين خطه نه تنها كانون فرهنگهاي شرقي بود بلكه قلب تمام تمدن آن زمان بود.»(11)


به راستي چگونه شهري كه در دوره باستان از تمدن بالايي برخوردار بوده ودر دوره اسلامي بارها پايتخت شاهان بزرگ واقع شده امروزه اين چنين در غربت فرهنگي است و آيا حقيقتاً وقت آن نرسيده كه بار ديگر با مرمت آثار تاريخي باشكوه گذشته خود پيوند بخورد اگر هفتاد سال از نزديك شدن به آثار فرهنگي خود محروم بود اينك با تكيه به آنها هويت خود را به ياد آورد.

به محل اسكان خود مراجعت كرديم. يكي از دوستان گفت خيلي دلم مي‌خواست مي‌توانستم داخل منزل تركمنها را از نزديك ببينم. دوست ديگري گفت من با يك فروشنده فرش جهت خريد فرش قراري دارم مي‌‌توانيم دسته جمعي به آنجا برويم.

منزل داراي چند اطاق تو در تو بود كه سقف و كف آن از چوب بود. چوبهاي كف اطاق قهوه‌اي رنگ براقي خورده بودبه اين ترتيب هم چوب از استحكام بيشتري برخوردار بود و هم نظافت آن آسانتر بود. پسر خانواده كه از ما استقبال كرده بود مادرش را با عنوان اجه خطاب قرار داد و ورود ما را اعلام كرد. گمان كردم نام مادر او اجه است اما بعد متوجه شدم كه تركمنان بزرگترين خانم خانه مثل مادر و مادر بزرگ خود را با اين واژه خطاب قرار مي‌دهند. آن خانم با چند نفر ديگر بر سر سفره غذا بودند. غذاي آنها بسيار ساده بود و سفره نزديك يك بخاري كه شبيه بخاري‌هاي چدني دوران بچگي‌ام در مدرسه بود. روي آن ظاهراً يك كتري بود كه خيلي شبيه آبپاش‌هاي قديم بود. يك زندگي روستائي كاملاً ساده، با اينهمه تلوزيون روشن بود و با استفاده از ماهواره برنامه‌هاي تلويزيون روسيه را نشان مي‌داد.

وقتي پسر خانواده ما را به اطاق اصلي راهنمائي كرد آن خانم به اتفاق دو خانم جوان و يك پيرمرد بر سر سفره نشسته بودند. يكي از خانمها هيچ پوششي بر سر نداشت زن جوان ديگر به رسم زنان تركمني روسري خود را طوري بر سر بسته بود كه دهان او پيدا نباشد دانستم كه او عروس خانواده است. زيرا يكي ديگر از آداب تركمنان اين است كه عروس براي احترام به پدر و مادر شوهر هنگام صحبت دهانش آشكار نباشد.

پس از دقايقي صحبتها درباره خريد فرش تركمني به پايان رسيد و از آن منزل خارج شديم تا بار ديگر به سمت اقامتگاه خود حركت كنيم. در نزديكي ميدان ملانفس بازار نسبتاً بزرگي توجه ما را جلب كرد كه توسط اهالي تركيه ساخته شده بود. رد مقابل آن بنا بناي ديگري بود كه شبيه كاروانسراهاي ايراني بود. وقتي آن ساختمان را دور زديم بر بالاي قسمتي از آن بنا يك كننده كاري سنگي از شير و خورشيد به چشم مي‌خورد كه شعري فارسي بر بالاي آن نقش بسته بود. تاريخ احداث بنا به خط فارسي به هجري شمسي و به خط لاتين به سال ميلادي حك شده بود. با تاريك شدن هوا بازديدها از شهري كه جاي جاي آن مملو از آثار ايراني – تركمني بود، پايان يافت.

فرداي آن روز در مسير بازگشت به فرودگاه در مقابل ما تصفيه خانه بزرگ آب بود كه به دست كارشناسان ايراني ساخته و اداره مي شد. رنگ آبي آن از دور توجه ما را به خود جلب كرد. از اينكه شاهد فعاليت متخصصين ايراني در آباداني اين شهر باستاني بودم بسيار شادمان شدم و در دل آرزو كردم با توجه  به تجارب كارشناسان ميراث فرهنگي در ايران و سابقه مشترك فرهنگي ميان دو كشور ايران و تركمنستان، روزي فرا برسد كه با استفاده از كتب غني زبان فارسي و آثار فرهنگي و تاريخي در كشور تركمنستان مرمت و بازسازي شود تا موجب جلب توريست و احياء فرهنگ كشور باشد.



:: بازدید از این مطلب : 545

|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()